“ازکارگری در خط آهن تا انقلاب در علم عصب شناسی“
فینیاس گِیج ۲۵ ساله سرکارگر راهآهن بود که شهرتش به خاطر جان به در بردن از حادثهای است که در آن یک میله بزرگ آهنی در سرش فرومیرود و لوب پیشانی مغزش را نابود میکند. شدت انفجار باعث شد که میلهی عظیم آهنی به طول ۹/۱۰ متر و به قطر ۳ سانتیمتر و به وزن ۶ کیلوگرم، همانند موشکی از سر تیز خود به زیر چشم چپ فینیاس گیج اصابت کند و در یک چشم به هم زدن از میان مغز او عبور کند و از سوراخی که در فرق سرش ایجاد میکند خارج شود و سرانجام در فاصلهی ۵۰ متری به زمین بیفتد. گیج نه تنها از جراحت اولیه جان سالم به در برد، بلکه توانست صحبت کند و تا یک گاری در آن نزدیکی راه برود تا او را به شهر ببرند تا پزشک او را ببیند. او هنوز هوشیار بود، بعد از ظهر همان شب میتوانست اسامی همکارانش را بازگو کند. گیج حتی پیشنهاد کرد که نمیخواهد دوستانش را ببیند زیرا به هر حال «یک یا دو روز دیگر» به سر کار باز میگردد.
گیج به طور معجزه آسایی از این تصادف جان سالم به در برد، اما این آسیب دیدگی روی شخصیت او تأثیر گذاشت به طوری که دوستانش میگفتند که او دیگر گِیج نیست. گیج مدتی به خاطر عفونت حاصل از نوعی قارچ به حالت کما رفت، اما بعد بهبود پیدا کرد. سمت چپ صورت گیج تاحدودی فلج بود. به طور کلی از نظر جسمی سالم بود سرش درد نمیکرد ولی میگفت حس عجیبی دارد که قادر به توصیفش نیست.
گزارشهای رایج درباره گیج اغلب او را بهعنوان مردی سختکوش و دلپذیر قبل از تصادف به تصویر میکشند. پس از تصادف، این گزارشها او را بهعنوان یک مرد تغییر یافته توصیف میکنند.
سالها بعد، جان هارلو، یکی از دو پزشکی که از روز اول به معالجهی او پرداختند، چنین مینویسد:
“سلامت جسمانی او خوب است و میتوانم بگویم بهبود یافته است. شاید بتوان گفت تعادل بین قوای عقلانی و امیال حیوانی او در هم شکسته است. آدمی است دمدمی و بینزاکت، گاهی به زشتترین وجه به مقدسات توهین میکند (رفتاری که قبلا هرگز از او سر نمیزده است). برای افکار و احساسات اطرافیانش ارزش و احترام چندانی قائل نیست، در مقابل نصیحت، لجاجت و یکدندگی وافر از خود نشان میدهد، همواره متزلزل و دودل است، نقشههای برای آینده طرح میکند ولی پیش از آن که به مرحلهی عمل درآیند به دست فراموشی سپرده میشوند”
به نقل از هارلو، فینیاس گیج نمیتوانست چند سنگ ریزهای که در رودخانه یافته بود را با چند هزار دلار معاوضه کند زیرا در قضاوت منطقی و تصمیم گیری دچار اشکال شده بود و این دو، از عملکرد های لوب پیشانی مغز هستند، همان قسمتی که گیج از ان ناحیه آسیب دیده بود.
بعد از تصادف، رفتار گیج از خوشایند به مبهم تغییر کرد. او همچنین از یک مرد سخت کوش و با انگیزه به مردی تبدیل شد که در حفظ یک شغل ثابت مشکل داشت. این نشان می دهد که این حادثه هم بر توانایی او در پردازش احساسات و هم بر تصمیم گیری وی تأثیر گذاشته است.
تصادف گیج به ما کمک کرد تا به ما بیاموزیم که بخشهای مختلف مغز در عملکردهای مختلف نقش دارند. لوب پیشانی در توانایی ما برای صحبت کردن، تصمیم گیری و حرکت نقش دارد. همچنین تا حدی مسئول شخصیت ماست. ما همچنین اطلاعات بیشتری در مورد اثرات آسیب لوب فرونتال و اینکه چگونه ممکن است فرد را تغییر دهد، بدست آوردیم.
فینیاس گِیج شاید اولین نمونهای بود که نشان داد آسیب دیدگی قسمت مشخصی از مغز میتواند روی شخصیت، اخلاق و رفتار انسان تأثیر بگذارد.
در سال ۲۰۱۲، تحقیقات جدید تخمین زد که میله آهن تقریباً ۱۱٪ از ماده سفید در لوب پیشانی گیج و ۴٪ از قشر مغز او را از بین می برد. مورد گیج تأثیر فوق العاده ای بر عصب شناسی اولیه داشت. تغییرات خاصی که در رفتار او مشاهده شد به نظریه های در حال ظهور در مورد محلی سازی عملکرد مغز یا این ایده اشاره کرد که عملکردهای خاصی با مناطق خاصی از مغز مرتبط هستند. پس از یک سری حملات صرع، گیج در ۲۱ می ۱۸۶۰، تقریبا ۱۲ سال پس از تصادف درگذشت. هفت سال بعد جسد گیج نبش قبر شد. برادرش جمجمه و میله را به دکتر هارلو داد که متعاقباً آنها را به دانشکده پزشکی دانشگاه هاروارد اهدا کرد. آنها هنوز در موزه آن به نمایش گذاشته شده است آنچه محققان از جمجمه و آسیب مغزی فینیاس گیج آموختند، نقش مهمی در روزهای اولیه عصب شناسی ایفا کرد و به دانشمندان کمک کرد تا درک بهتری از مغز انسان و تأثیر آسیب بر عملکرد و رفتار داشته باشند.
اکنون با اطمینان میتوان گفت که مسیر میله به گونهای بوده است که به ناحیهی خاص زبان، معروف به ناحیهی بروکا (Broca’s area) و به نواحی حرکتی آسیب نرسانده است و به همین دلیل هم فینیاس گیج نه دچار زبانپریشی شده بود و نه فلج شده بود، همچنین با اطمینان میتوان گفت که آسیب به نیمکرهی راست بوده است و نیز این نواحی قدامی قطعهی پیشانی به طور کلی بیشتر از نواحی خلفی آن اسیب دیدهاند. آنچه برای بحث ما اهمیت دارد این است که نواحی اطراف کاسهی چشم در قطعهی پیشانی در فینیاس گیج به شدت آسیب دیده بود و این همان ناحیهای است که کنترل تصمیمگیریهای منطقی و رفتار اجتماعی معقول را به عهده دارد. خلاصهی کلام این که عواطف در تصمیمگیریها و رفتار اجتماعی ما نقشی مثبت دارند؛ و نیز بیمارانی که در ناحیهی ونترومیدیال (قسمت قطعهی پیشانی) دچار ضایعه شده باشند قادر به احساس عواطف نیستند و در نتیجه فاقد تصمیمگیری درست و رفتار اجتماعی معقول هستند. اگر این نظریه درست باشد، ممکن است لازم باشد که ما در تصورات و عقاید خود نسبت به ارادهی آزاد، مسولیت اخلاقی، وجدان اجتماعی و بسیاری مسائل دیگر تجدید نظر کنیم.
“آسیب دیدگی لوب پیشانی (فرونتال)”
لوب فرونتال بزرگترین لوب مغز است و حدود یک سوم کل قشر مغز را تشکیل میدهد. امروزه به خوبی میدانیم که آسیب به این قسمت مغز منجر به تغییرات شدید شخصیتی میشود. قشر پیشپیشانی مغز درکنترل رفتارها نقش دارد، احساسات را تنظیم میکند و به محرک ها پاسخ مناسبی میدهد. بنابراین منطقی است که رفتارهای ناخوشایند و نامناسب، روان پریشانه، جنایی و پرخاشگرانه همه با آسیب این منطقهی مغز ارتباط داشته باشند.
لوب پیشانی در قسمت قدامی مغز واقع شده است. جایگاه این لوب بسیار حساس است از این رو بسیار آسیب پذیر می باشد. لوب فرونتال نزدیک به یک سوم مغز انسان را دربرگرفته و از طرفی دیرتر از قسمتهای دیگر مغز به تکامل میرسد، با توجّه به حجم وسیع و سازوکارهای ارتباطی این قسمت از مغز به ویژه سیستم لیمبیک، هیپوکامپ، آمیگدال، هسته های قاعده ای، هیپوتالاموس، تالاموس، و لب گیجگاهی، گسترة بسیاری از رفتارهای پیچیده انسان از جمله: عملکردهای اجتماعی، شخصیت و رفتار، تولید و درک زبان، شناخت و حافظه یا به عبارتی کارکردهای هوش را توضیح میدهد. خواستگاه بسیاری از اختلالات روانپزشکی کژکاری لوب فرونتال می باشد. پژوهش هاي بسیاری نشان دادند بیماران با آسیب کرتکس جلویی نیمکره راست به طور بارزی در درک مطالبی که نیاز به درک حالتهاي فکری دیگران و رفتارهای اجتماعی دارد، عاجز هستند؛ علايمی که در کودکان اوتیستیک و بیماران روانپریش مشاهده میشود. تاکنون پژوهش های بسیاری نقش لوب فرونتال را در اختلالاتی چون افسردگی، وسواس، اعتیاد، اختلالات شخصیت و … تایید کردند. پژوهش ها نشان از آن دارد که بعد از آسیب به لب پیشانی، این افراد افسرده و یا بی علاقه میشوند. لوب فرونتال را با اختلال ضدّ اجتماعی نیز مرتبط میدانند. همچنین چندین مطالعه نشان داده اند که نقص شناختی در افراد مسّن به کاهش عملکرد لب فرونتال ربط دارد. به طور کلی سندرم لوب فرونتال، اختلال دایم شخصیتی با نمای بالینی خاص است که ناشی از آسیب لوبهای فرونتال است. در این سندرم ناپایداری خلقی، حملات تکراری خشونت آمیز، قضاوت اجتماعی مختل، آپاتی، بی تفاوتی، یا شک و افکار پارانوییدی دیده می شود.
این آسیب میتواند به دلایل مختلفی ایجاد شود از جمله:
آسیب مغزی تروماتیک(TBI)
سکته مغزی
تومورهای مغزی
عفونت یا التهاب
اختلالات نورودژنراتیو
تشنج
سومصرف مواد مخدر یا داروها
عوامل ژنتیکی
اینکه ما چه کسی هستیم و چه چیزی “من” را میسازد موضوع بحثهای زیادی در طول تاریخ بوده است. در سطح فردی، اجزای تشکیل دهندهی ماهیت یک فرد، عمدتاً مفاهیم شخصیتی هستند؛ چیزهایی مانند مهربانی، شکیبایی، خصومت، خودخواهی و غیره. نگرش عمیقتر این است که چگونه ما به جهان اطرافمان واکنش نشان میدهیم، چگونه با افراد تعامل میکنیم و تا چه اندازه قادر به مدیریت عواطف و رفتارهایمان هستیم.
برخی از فیلسوفان، از جمله افلاطون و دکارت، این تجارب را به پدیدههای غیر فیزیکی و کاملاً جدا از مغز نسبت دادهاند. آنها “روح” را به عنوان مکانی توصیف میکنند، که تجارب انسان در آن جای میگیرد. بر اساس این نگرش روح، شخصیت ما را شکل میدهد و استدلال اخلاقی را به وجود میآورد. امروزه این ایده همچنان از حمایت قابل توجهی برخوردار است. بسیاری فکر میکنند که روح به مغز نیاز ندارد و زندگی ذهنی میتواند بعد از مرگ ادامه یابد. اگر “من” به مادهی غیر فیزیکی مستقل از مغز تعلق دارد، پس نباید آسیب فیزیکی به این عضو، شخصیت ما را تغییر دهد. اما شواهد عصبی-روانی زیادی وجود دارد که نشان میدهد آسیب مغزی میتواند شخصیت فرد را تغییر دهد.
پذیرفتن اینکه در مغز ساختارهای عصبی برای زبان، ادراک حسی و حرکت وجود دارد چندان دشوار نبود، ولی پذیرفتن این که در مغز مرکز خاصی وجود دارد که اختصاص به تصمیمگیریهای عاقلانه و رفتار اجتماعی معقول دارد، بسیار سنگین بود، زیرا تشخیص خوب و بد یا خیر و شر و نشان دادن رفتار اجتماعی مناسب، هنوز در قلمرو اخلاق، فلسفه و مذهب قرار داشت و پای زیستشناسی به حریم آن بسته بود.